پُر از گرههای ریز و درشت ..
دخیل افتاده به روی دل اش..
دل اش ..
دل بسته است ..
به گرههای دور و بر اش ...
- ۰ نظر
- ۲۲ مهر ۹۴ ، ۰۲:۳۶
- ۸۹ نمایش
پُر از گرههای ریز و درشت ..
دخیل افتاده به روی دل اش..
دل اش ..
دل بسته است ..
به گرههای دور و بر اش ...
ذهن، چون تارهای عنکبوت تنبده به هم …
فکر، چون طعمههای افتاده در آن …
لحظهها، مبحوس در شکار آن ...
انسانیت ...
برابرست با ..
روح تقسیم بر جسم ...
هر چقدر برای افکارم …
لالائی سکوت میخوانم …
خواب شان نمیبرد …
من در رویا به دنیا آمدهام ..
بیداری من خیالی ست …
و تنها گاهی ...
در خواب ...
واقعیت ...
ملاقاتی ام می شود ...
باران شفا می بارد ...
و من ...
دل بسته ام به ...
قطره ایی که ...
از آن من است ...
تا که بیابم اش ..
تا که می بارد ...
تنها یک شیشه ی ساده است ...
اما از پس آن ...
زندگی طور دیگری می گذرد ...
گاهی برای آنکه ...
زندگی صاف به نظر برسد ...
مجبوری ...
کج نگاه اش کنی ...
گویی زندگی …
ابتدا و انتهایش چسبیده به هم است …
تنها دو سرش را …
دادهاند به دست ...
زمان ...
من، تنهایی ام را ..
از سر راه آوردهام …
از سر آن دو راهی ...
در دو سوی این احساس …
حقیقتش را بگویم …
هیچ کسی نیست …
ما هر دو …
حس شدهایم ...
آنچه را در مقابل چشمانت قرار بده ...
آنچه را ببین …
که ارزش چشم هایت را داشته باشد …